رُگا

راه بی پایان

رُگا

راه بی پایان

رُگا

بوی محرم می آید...لباس نوکریش رادوباره می پوشد
سماوری که برای حسین می جوشد
مگیرخرده که سیاه مکروه است
بهشت هم به گمانم سیاه می پوشد
نگاه داشته حرمت کسی که در این ماه
به یادتشنه لبی کمتر آب می نوشد
همیشه بی حدواندازه مزدمیگیرد
همان که ذره ای برای او کوشد
شدم غلام حسین وخیالم آسوده...
غلام میخرد اماغلام نفروشد

بایگانی
پیوندهای روزانه

به احترام شهدای غریب...سکوت:(


برای پدرم که حاجی شد


بعد یک عمر منتظر ماندن

اسم بابا در امده امسال

شادی از چشمهاش معلوم است

همه یِ خانه سر خوش و خوشحال



یازده سال ِ منتظر مانده

زائر خانه ی خدا بشود

یازده سالِ گریه میکرده

راهیِ مروه و صفا بشود



وقت رفتن برای بدرقه اش

همه تا پای کاروان رفتیم

زیر قرآن کمی تبسم کرد

گفت نامهربان ،گران ،رفتیم



هرکسی حاجتی به او میگفت

بچه ام را دعا بکن حاجی

مادرم مدتیست بیمار است

جای ماهم صفا بکن حاجی



در مدینه بقیع یادم باش

هر کسی داشت خرده حاجاتی

خواهر کوچکم صدایش زد

یک لباس عروس و سوغاتی



رفت بابا سوار ماشین شد

بغض مادر که ناگهان ترکید

گفت باگریه و دعایی خواند

به سلامت برید و برگردید



تِِلِفن زد پدر به او گفتم

 ریسه های حیاط را بستم

کار دارد هنوز کوچه ولی

سخت دلتنگ و منتظر هستم



گفت مُحرم شدیم در شجره

حس وحالش شده است معراجی

گفت باید کچل شوم پسرم

بعد ازین ها به من بگو حاجی



خواهرت هر چه گفته بودانجا

همه را یک به یک خریدم من

راستی، ساعتی که تو گفتی

هر چه گشتم ولی ندیدم من



گفت چونکه مدینه اولیٓ است

قبل عید غدیر میآید

کارها را عقب نَیٓندازم

به خیالی که دیر میآید



تِلِفن قطع شد وٓ ما هر روز 

از رسانه پی خبر بودیم

گاه مشعر و گاه هم عرفات

چشم گردان، پیِ پدر بودیم



روز قربان حدود ساعت ده 

خبری زود  حرف مردم شد

کشته های زیاد در عرفات

عید در کام مادرم گم شد



زنگ خانه مدام هی میزد

خبر از مکه و منا دارید؟

پدر آیا سلامت و خوب است؟

صدقه هم کنار بُگذارید 



خواهر کوچکم نمیفهمید

مادرم منحنی و خم شده بود

انتظار و سکوتِ نافرجام

خانه یکسر تمام غم شده بود



اسمها را دوباره میخواندیم

دارد آمار میرود بالا 

صد و ده _نه  دویست _نه  سیصد

ناگهان اسمی آشنا حالا


مادر از حال رفته غش کرده

چند زن دور او به دلداری

خواهرم کوچک است دق نکند

پس کجایی پدر بیا یاری


صوت قرآن  صدای الرحمان

راه را طی نکرده  برگشتیم

خواب هستم و یا که بیدارم

چقدر زود بی پدر گشتیم



گفته بودی که زود میآیی 

قول دادی درست قبل غدیر

پای قولت چرا نماندی پس

حق بده پس اگر شدم دلگیر



داده بودم برات بنویسند

روی یک پرچم بلندِ سه رنگ 

پدرم حجُ وسعی تو مقبول 

وٓکنارش دوبیت شعر قشنگ



چقدر نقشه بود توی سرم 

مثلاً نقل وقت آمدنت

گوسفندی برات سر ببریم

یک عرق چین به رنگ پیروهنت



کارتهایی که نام تو خورده

دعوت دوستان به صرف نهار

چه بگویم به دخترت بابا

نه ، نمانده براش صبر و قرار



چه کسی میدهد به او پاسخ

گونه ای که به او زیان نرسد

کاش ساکی که پر ز سوغاتی است

هرگز اینجا به دستمان نرسد



چِقٓدٓر زود دیر شد بابا

خستگی مانده است تویِ تنم

از سفر قبل امدن باید

ریسه ها را یکی یکی بِکَنَم



راستی گوییا اجل نگُذاشت

سر خود را کچل کنی بزنی

گفته بودی بگویمت حاجی

حاج بابای مهربان منی


سیدامیرحسین میرحسینی

  • آیلار ...

نظرات  (۱۳)

  • مــ. مشرقی
  • چقدر غم انگیز... :(
    پاسخ:
    سلام
    بله:(
  • پاک باخته
  • خدا رحمتشون کنه
    پاسخ:
    سلام
    انشاالله
    چه عجب ازاین طرفاخانووووم؟
  • دختر مهتاب من زنده ام
  • با شهدا محشور بشن صلوات..
    پاسخ:
    سلام
    اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
  • فاطمه جلالی
  • خیلی غم انگیز بود :(

    پاسخ:
    سلام
    بله:(
    خدا رحمتشان کند ...
    پاسخ:
    سلام
    انشاالله
    خدا لعنتشون کنه بعد این همه سال هنوزم به خون شیع تشنه ان
    پاسخ:
    سلام
    واقعاخدالعنتشون کنه
  • بُتِ بزرگ
  • چه غم انگیز است...

    مرگ در غربت و با لب تشنه، همانند حسین(ع)...

    پاسخ:
    سلام
    بله:(
    قالب جدیدت هم مبارکـــ ـهـ ولی قبلی بهتر نبود ؟!
    البته به من چه مگه من فضولم :دی
    پاسخ:
    سلام
    ممنون!من اینوبیشتردوس دارم ولی واسه اتفاقای منا وایناگذاشتم
    خواهش میکنم اتفاقاممنون که توجه کردین ونظرتونوگفتین
  • فاطمه جلالی
  • ســلآم بانو :)

    خوشحالم کهـ خوشت اومده ^__^

    ادامه شُ میتونی تو همون سایت دُنبال کنی :)
    پاسخ:
    سلام فاطمه خانوم
    بله خیلی عالی بود
    ینی نوشتین؟کجابودپس؟اگه ننوشتین هم نوشتین ممنون میشم بهم بگین 
    سلام
    ای کاش نمی خوندم ، خیلی دلم گرفت
    ان شاءالله آل سعود نابود بشه .
    تف به روح اجداد
    آل سعود و سعودیان نفهم...
  • ... اشک نوشت
  • صدا ها در صدا ها پیچیده شده بود ...
      یکی التماس دعا میگفت و دیگری حرف از سوغاتی میزد ...
    اما یکی : بابا زود برگرد ...
    اما او با خود گفت زود تر برگزدد...

    صدا ها در صدا ها پیچیده بود ...
    یکی لبیک را کشیده تر میگفت ... 
    یکی بلند تر ...
    با خود گفت زود تر برگردد...
     
    صدا ها در صدا ...
    اما نه اینبار کمتر صدا در می آمد ...
    بیشتر آه و ناله بود احتمالا گریه ...
    خواست با خود بگوید زود تر برگردد اما جلوی چشمش بود دخترک شش ساله اش...

    صدایی از حنجره ها در نمی آمد ...
    فقط بغض بود نگاهی که دختر شش ساله را دنبال میکرد ...

    اشک ما رو که درآوردی... :-(

    کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
    اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی